ایلاتیها
شبهای پنجشنبه (جمعه آخشامی)رابیش ازهر زمان دیگری دوست دارند.پنجشنبهها
در هرکجا که باشند سعی میکنند تاغروب خودرا به خانه برسانند.آن شب شام
مفصلی تدارک میبینند.آنها میدانستند که روح امواتشان دراین روز آزاد
میشوند وتا غروب خود رابه خانهی خویشان وفرزندان خود میرسانند.
آنها
میدانستند که روح خویشان ونیاکانشان دربدو ورود یکراست به اجاق خانه
میروند.اگه اجاق سرد بود واگه بوی غذایی به مشام نمیرسید،ارواح غمگین
میشدند.افسرده میگشتند وبا غصه وناراحتی خانه راترک میگفتند،اما اگه
اجاق شب جمعه گرم بود وبوی غذادرفضا میپیچید ارواح نیاکان ونزدیکان خوشحال
ومسرور میگشنتد.درحق اهل خانه دعا میکردند،وباشادی ازخانه خارج میشدند.
غروب
پنجشنبهی آنروز همهی زنان اوبه درتدارک پخت غذای گرم ومطبوع بود.زینب
ننه نیز دستورپخت غذای لذیذی میداد.وغذای موردنظر ننه کاملا سنتی و ایلی
بود(سوتی هوباجی)نام داشت.پختن این غذا عین برنج بارروش کته است اما بجای
آب ازشیراستفاده میشود.سه عروس ننه مشغول شدند.
برنجهاراپاک
کردند.پس ازشستن روی اجاق قراردادند.ننه فقط افزودن نمک رابه عهده گرفت.
وقتی که نمک میریخت تامل بسیارنمود.با خودزمزمه میکرد.اودرآن لحظه همهی
امواتشان را بنام یاد کرده قبل ازهمه ازپدرشوهر ومادرشوهرمرحوماش نام
برده وقتی که غذا آماده گردیدبازمنتظر ننه شدند.درایل کشیدن غذا همیشه به
عهدهی مادربزرگ است.ننه مجمعه اول رابرای پدربزرگ وپسران به صدر آلاچیق
فرستاد.مجمعه دوم درکناراجاق وبرای عروسها ونوههای دختراختصاص
مییافت.خودننه برای خوردن غذابه صدرآلاچیق رفت.پدربزرگ قبل ازشروع یک کاسه
روغن زرد (ساری یاغ)روی غذا قرارداد و سپس همه رابه خوردن دعوت نمود.
براستی
طعام آن شب بسیارلذیذ ودلچسب بودطعم مطبوع این غذاتنها بخاطربرنج وشیر
و کره ایلی آن نبود.این غذا زمانی دلچسب در میآیدکه فقط بدست زنان ایل
وآنهم
درآن آلاچیق واجاق آن پخته شود.پس ازاتمام غذا شکربجای آوردند.چیزی نگذشت
همهی نوهها چشم به پدربزرگ دوختند.درواقع درخواستی داشتند.
پدربزرگ
خیلی باب میل نوهها بود.وقتی که حکایت شتربیماروالاغ بیماررا نقل
کردکوچکترین نوه هم ازخنده دست برشکم برده بود وصدای شادی ازهمهی
آلاچیقها به گوش می رسید.کومهی چوپان رحمان هم چیزی ازآلاچیق ها
نداشت.اموات او هم ناامید اجاقاش راترک نکرده بودند.زن چوپان هم (سوغان
سو)پخته وموقع ریختن نمک هم کلی ارواح پدرشوهر ومادرشوهرش رایادکرده
بود.بعد ازشام نیز چندچوپان به کومهی رحمان آمد وازش درخواست داستان
داشتند.
اوساعتهابرای
همکاران خود حکایت نقل کرد.حکایتهای اوپندآموز وبسیارشیرین بود.داستانهایی
ازشاه عباس واللهوردی خان وزیر که بالباس مبدل درجای جای آذربایجان گشت
وگذارمیکردند.آن شب آلاچیق خان بسیارپرطمطراق بود.چندنفرازمقامات دولتی
برایش میهمان آمده بودند.برههاسرخ شده روی سفره خودنمایی میکرد.خان غذای خودرا باآهنگ ساز وصدای دلنشین عاشیق عسگر شروع نمود.
امیدوارم که ملا نقطی بودن مرا ببخشید اما از آنجا که سخن این جا از زبان است، بیجا نیست که این نکته گفته شود که بی گمان منظور شما پنجشنبه شب ها ست و نه شب های پنجشنبه، چرا که شب پنجشنبه همان چهار شنبه شب است و به همان گونه شب جمعه پنجشنبه شب است.
پاسخحذفدرسته به این صورت هم میشد نوشت.ممنون از توجهتون
حذف